بیتابیتا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

گل خوشرنگ بیتا

منم و دو دختر گل بیتا 10 ساله و مهتا 4 ساله

بیتا جونم یکی یک دونه

  بیتای من این روزها زیاد حالم خوب نیست. آقاجونت توی بیمارستانه.باید عمل قلب انجام بده.دیروز که پیشش بودم خیلی حالت رو پرسیدو بعد هم یک موز داد که مخصوص برای تو بیارم. تنها دلخوشی من تو و بابایی هستید که بهم روحیه میدید.تو با شیطونی هات و بابا با محبتهاش.. دختر گلم دیگه حسابی شیرین شدی. هر دفعه این رو مینویسم چون هر دفعه فکر می کنم شیرین تر شدی.هنوز تصمیم به حرف زدن نداری . اما همه ی حروف رو میگی. دختر خاله صدیقه برات یک کلاه و شال قشنگ بافته.خیلی این کارش برام ارزش داشت. اینکه از تبریز اومده و این رو به تو داد خیلی شیرین بود عزیزم.     بهت میگیم بخند میخندی. میگیم چشمک بزن میزنی . میگم بیا شلوارت رو ...
13 دی 1390

ىلدآت مبارک عزیزم

دختر گلم بیتا امسال که آقا جون بیمارستان بود دلمون نیومد دور هم جمع بشیم. راستش عزیزم یلدای خوبی نبود . آقاجون حتی هندونه ی شب یلدا رو هم گرفته بود که دیدنش دل هممون رو میسوزوند. خدا رو شکر حالش خوبه و فردا مرخص میشه. انشاا... سال دیگه بهترین یلدای دنیا رو میگیریم. خلاصه شب یلدا مثل شبهای دیگه رفتیم شب نشینی خونه خاله میترا............. از شیطونیهای جناب عالی تمام لیوانهای توی کابینت که پشت ورو هستند برگردانده شده و سر همه ی اونها جای انگشتهای شماست هنوز یک سری از وسایل توی ماشین لباسشویی رویت میشه غذایی که به تصور ما توسط شما خورده شده  اطراف اتاق پیدا میش و مورچه هادر حال کمک به شما هستند مسواک مامان در دست شما برای مسواک زدن هر...
13 دی 1390

سرما خوردگی

فدای دختر گلم که سرما خورده بششششششششششششششم خوشبختانه فقط آبریزش داری و از عطسه و سرفه خبری نیست. اما همین گرفتگی بینی ت باعث شد همگی تا صبح گریه های شما رو شاهد باشیم.... دفن هیدرامین هم اثر نداشت. امروز که دکتر رفتیم فهمیدیم لثه ت هم متورم شده و چهار تادندون اسیاب رو داری باهم در میاری. برای همینه که چیزی نمی خوری. واینکه دکتر گفت یکی از دلالیل دیر حرف زدنت می تونه یاد گرفتن یک زبان دیگه هم باشه.منم به خودم گفتم یعنی انقدر بیبی انشتین میتونه تاثیر داشته باشه... در ضمن برعکس اینکه فکر میکردم شما ریز تشریف دارید ...یک آقاپسر مردادی دیدم که از شما خیلی ریز تر بودومثل شماهم راه نمیرفت. آخه مطب رو برای خودت میچرخیدی و مجله ها رو .... . ...
13 دی 1390

یک کار جدید

دختر گلم خیلی زود حالش خوب شد. خداروشکر تازه یک کار جدیدم کرد. از پله ها خودش تنهایی اومد پایین.هوراااااااااااااااااااا بیتا در حال گوجه خوردن عاشقتم ...
13 دی 1390

خرید

امروز با بایی رفتیم برات یک دوچرخه (چهارچرخه) *یک حلقه ی هوش*یک بسته آجر خونه سازی * یک دفتر نقاشی با مداد شمعی خریدیم. بعد از ظهرم رفتیم فروشگاه بهمن کتاب خریدیم والبته شما حسابی آتیش سوزوندی . برگشتنم حسابی خیس شدیم تا به ماشین رسیدیم. جالب این بود که زیر بارون دیدم بابایی داره بر میگرده منم فکر کردم حتما کفشت افتاده. به بابایی که رسیدم گفت بیتا گوشیم رو از جیبم در آورده بود ...دستش نیست.... بعد تو رو گذاشت زمین ...نمیدونم چطوری داده بودی اون دستت که اصلا ندیده بود...... بنده ی خدا حسابی ترسیده بود آخه شماره هاش خیلی براش مهمند. بعدش که دید دستته حسابی چلوندتت. قربون این پدرو دختر بشششششششم ...
13 دی 1390