بیتا جونم یکی یک دونه
بیتای من این روزها زیاد حالم خوب نیست. آقاجونت توی بیمارستانه.باید عمل قلب انجام بده.دیروز که پیشش بودم خیلی حالت رو پرسیدو بعد هم یک موز داد که مخصوص برای تو بیارم. تنها دلخوشی من تو و بابایی هستید که بهم روحیه میدید.تو با شیطونی هات و بابا با محبتهاش.. دختر گلم دیگه حسابی شیرین شدی. هر دفعه این رو مینویسم چون هر دفعه فکر می کنم شیرین تر شدی.هنوز تصمیم به حرف زدن نداری . اما همه ی حروف رو میگی. دختر خاله صدیقه برات یک کلاه و شال قشنگ بافته.خیلی این کارش برام ارزش داشت. اینکه از تبریز اومده و این رو به تو داد خیلی شیرین بود عزیزم. بهت میگیم بخند میخندی. میگیم چشمک بزن میزنی . میگم بیا شلوارت رو ...
نویسنده :
مهناز
13:21